ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟