موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم