کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم