به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید