به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين