مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بیامان