تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید