عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را