انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی