خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند