آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
هفته، مجال هفت قدم مهربانی است
شنبه شروع همدلی و همزبانی است
دنیای بی نگاه تو تاریک و مبهم است
بیتو تمام زندگی ما جهنم است!
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز