تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد