پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است