پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی