پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد