غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده