سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
چه جمعهها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی