ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان