مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است