روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو