ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو