بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود