آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست