جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست