قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت