او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود