کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود