کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید