داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت