چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست