غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی