ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست