برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان