آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است