دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده