ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی