روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده