روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده