سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده