آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده