صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود