در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود