هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود