مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود