ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد