ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم