او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد