تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد