او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد