نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد